English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1370 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
it is very easily done U بسیار اسان انجام میگیرد
continous tinning line U تاسیسات قلع کاری دائمی
outwork U قسمتی از کار شرکت که توسط افرادخارجی انجام میگیرد
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
boulle U تزئین اطاق بصورت مرصع کاری
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
standing orders U دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
standing order U دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
capability U قادر به انجام کاری بودن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
loads U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
having U باعث انجام کاری شدن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
have U باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
backlog U کاری که باید انجام شود
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
load U کاری که باید انجام شود
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
retainer U حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainers U حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
gyro U برای نشان دادن یا اندازه گیری حرکت زاویهای پایه خودحول یک یا دو محور عمود برمحور دوران بهره میگیرد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
2مهرآسا
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1pedal pamping
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com